سیما غفارزاده و هومن کبیری پرویزی – ریچموند
محمدحسین محسنی، کارآفرین و نیکوکار ساکن ونکوور است که پس از انقلاب اسلامی ایران، مانند بسیاری از متخصصان و تحصیلکردگان آن دوران، کشور را ترک کرد و پس از مدتی زندگی در بریتانیا به ونکوور آمد و اینجا ساکن شد.
او که در ایران متخصصی موفق بود، با ورود به ونکوور در حرفهٔ مهندسی مشغول به کار شد و دو شرکت موفق یکی در زمینهٔ کنترل و مهار آلودگیهای زیستمحیطی و دیگری در زمینهٔ تولید کابل را پایه گذاشت. مهندس محسنی در کنار مدیریت شرکتهایش، با تأسیس بنیاد خیریهٔ محسنی به انجام پروژههای خیریهٔ بزرگ در ایران و کانادا پرداخته و پروژههای بزرگی را در حوزههای درمانی، معیشتی، فرهنگی و عمرانی حمایت و مدیریت کرده است.
در یکی از تازهترین موارد، بنیاد خیریهٔ محسنی ۲۰ میلیون دلار کمک مالی به مرکز تحقیقاتی اورولوژی بیمارستان عمومی ونکوور اختصاص داده است، و بههمین دلیل مؤسسهٔ تحقیقاتی یادشده بهنام ایشان نامگذاری شده است.
مهندس محسنی که دلبستگی خاصی به زادگاهش، اراک، دارد، در کنار پروژههای خیریه پیوسته به معرفی این شهر و پیشینهٔ آن پرداخته است.
در یک روز بارانی به محل کار ایشان رفتیم تا دربارهٔ راهی که برای دستیابی به موفقیت در این سوی دنیا طی کردهاند و فعالیتهای خیریهشان بپرسیم که توجه شما را به این گفتوگو جلب میکنیم.
* * * * *
با سپاس از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. لطفاً برای آشنایی بیشتر خوانندگان کمی در مورد سالهای اقامت در ایران صحبت کنید و اینکه چه شد که به خارج از ایران مهاجرت کردید؟
من در اراک به دنیا آمدم و تا کلاس یازدهم هم در همان شهر درس خواندم. تا کلاس ششم به مدرسهای در اراک میرفتم بهاسم مدرسهٔ مجیدیه که در واقع مدرسهٔ ارامنه بود. در کنار این مدرسه، کلیسای زیبایی وجود داشت که همینحالا هم یکی از زیباترین بناهای تاریخی شهر اراک محسوب میشود. مدرسهٔ ما از طریق دالان کوچکی به این کلیسا راه داشت و در آنجا کشیشِ کلیسا که مرد بسیار محترمی بود، هفتهای یکبار به دانشآموزان ارمنی درس دینی و زبان ارمنی میداد.
بعد از کلاس ششم رفتم به مدرسهٔ پهلوی که بههمراه مدرسهٔ صمصامی، دو مدرسهای بودند که از زمان تأسیس دارالفنون بهدست امیرکبیر، همچنان بهشیوهٔ جدید و با نظام آموزشی نوین اداره میشدند. تا کلاس یازدهم در مدرسهٔ پهلوی درس خواندم، ولی چون این مدرسه، درس ریاضی نداشت، برای ادامهٔ تحصیل به تهران رفتم و مقطع دوازدهم را در دبیرستان البرز ادامه دادم.
دبیرستان البرز در آن سالها از یک نظام آموزشی عالی و پیشرفته پیروی میکرد. چندوقت که گذشت، ازآنجاییکه برادرم خیلی زود و در سن یازدهسالگی برای تحصیل به سوئیس رفته بود، من هم با پدرم صحبت کردم که مایلم تحصیلاتم را در خارج از ایران ادامه دهم. بنابراین، رفتم اروپا و در انگلیس ماندگار شدم. در لندن مهندسی مکانیک خواندم و با همسرم هم در انگلیس آشنا شدم. بعد از فارغالتحصیلی برگشتم ایران و مدتی در یک شرکت مشاور مهندسی که هلندی بود، استخدام شدم. بعد هم، رفتم به وزارت اقتصاد. در آن سالها برنامهٔ پنجم اقتصادی ایران در حال تدوین و اجرا بود و در بخش برنامهریزی صنایع سنگین بهعنوان کارشناس، مسئولیتی به من واگذار شد که مسئولیت مهمی هم بود. در ابتدا، برنامه این بود که مرکز صنایع سنگین در اهواز باشد، من یک گزارش مفصل توجیهی تهیه کردم که این مرکز بنابهدلایل مهمی باید به اراک منتقل شود. در این گزارش استدلالهای محکمی برای این جابهجایی لحاظ شده بود: اولاً اراک به تهران نزدیک بود و اهواز مسافت زیادی تا مرکز داشت، دوم آنکه هوای اهواز برخلاف هوای مساعد اراک، شرجی و گرم و در مواقعی واقعاً طاقتفرسا بود و سوم آنکه وجود نیروی کار فراوان در اراک میتوانست در توسعهٔ این مرکز نقش مهمی ایفا کند. در نهایت با کوشش و پشتکار همهجانبه، طرح انتقال مرکز صنایع سنگین از اهواز به اراک به تصویب رسید که در ادامه، طرح ماشینسازی اراک و آلومینیوم اراک و مابقی صنایع مهمی که الان در این شهر وجود دارد، اجرایی شد و توانستیم اراک را به یکی از مراکز مهم صنعتی ایران تبدیل کنیم و یکی از مسئولیتهای مهم در اجرای طرح آلومینیوم به من واگذار شد.
رفتهرفته دامنه فعالیتهای وزارتخانه گسترش یافت و وزیر جدید، آقای انصاری که از واشنگتن آمده بود و در فکر ایجاد یک دفتر فنی برای وزارتخانه بود، از من خواست که این بخش را راهاندازی کنم. این همکاری دو سه سالی ادامه داشت و البته تجربهٔ شغلی مغتنمی بود. بعد رفتم به سازمان بنادر و کشتیرانی. بعد از ساماندهی سازمان بنادر، آنجا بود که متوجه شدیم حوزهٔ بنادر و کشتیرانی در بدترین شرایط ممکن قرار دارد. مثلاً وقتی اجناس خریداری شده میرسید، جای درخوری برای نگهداریشان وجود نداشت. بهاندازهٔ کافی نه وسایل فنی داشتند، نه انبار و نه جادهٔ مناسب، و در واقع نمیدانستند مدیریت زنجیرهٔ تأمین (Supply Chain Management) چیست.
در همان ایام بود که احساس کردیم کشور به یک مرکز ساخت و تعمیر در حوزهٔ حملونقل دریایی نیاز دارد. بنابراین در مجموعه، طرح اولیهٔ ساخت، تعمیرات و خدمات در بخش حملونقل دریایی مثل کشتیسازی و سکوهای دریایی ریخته شد و صنایع کشتیسازی خلیج فارس تأسیس شد و راهاندازی شرکت کشتیسازی خلیج فارس تحقق یافت و من حدود پنج سال، یعنی تا زمان انقلاب در آن بخش مشغول به فعالیت بودم که دورهٔ درخشانی در کارنامهٔ شغلی من به حساب میآید. بهطوریکه با وجود صدها کارگر و کارمند، تا زمانی که از سازمان بیرون آمدم، حتی یکبار هم یک شکایت نداشتیم.
فکر میکنم بعد از انقلاب از ایران خارج شدید؛ آیا مستقیماً آمدید به کانادا؟
نه، رفتم لندن. بعد هم مدت کوتاهی رفتم دانشگاه آکسفورد و در آنجا مدیریت خواندم. بعد هم در لندن دفتر کوچکی باز کردم. رفتهرفته ضمنِ صحبت و مشورت با چندنفرِ دیگر از دوستان ایرانی، به این نتیجه رسیدیم که بستر کانادا برای پیشبرد اهداف و برنامههای شغلی مناسبتر است.
وقتی آمدید ونکوور، اولین کاری که شروع کردید چه بود؟
اولین کارم راهاندازی شرکت کوچکی بود که در زمینهٔ مبارزه با آلودگیهای زیستمحیطی نفتی فعالیت میکرد. در همان دوره اتفاق غیرمنتظرهای افتاد که سرنوشت این شرکت را تا حد زیادی عوض کرد. تانکر فوقالعاده بزرگی در آلاسکا به یک صخره برخورد کرد و چندین هزار بشکهٔ نفت به دریا ریخت. اصلاً قیامتی شده بود. از شرکت ما هم برای مشارکت در ساخت ابزار لازم برای پاکسازی آلودگی زیستمحیطی آن منطقه دعوت شد. قبل از این اتفاق، ما برای موارد کوچک، مثلاً رفع آلودگی از رودخانهها کار میکردیم، یا اینکه مثلاً در محدودهای تعدادی بشکهٔ نفت میریخت، یا نشت میکرد و شرکت ما میبایست آن حوزه را پاکسازی میکرد. در هرحال برطرفکردن آن حجم از آلودگی، چالش بزرگ و پیچیدهای بود و در نهایت هم آن ناحیه پاکسازی شد. وقتی که ارتفاع موج ۲۰ فوت (۶ متر) باشد، شما نمیتوانید بهسادگی بحرانی اینچنینی را کنترل و مدیریت کنید. من در مجموعه دو سه شیفتِ کاری گذاشته بودم و حدود یکسال واقعاً زحمت کشیدیم تا با همکاری شرکتهای دیگر، این بحران مدیریت شد و آن بخش از محیط زیست پاکسازی شد.
پس با وجود اینکه آنقدر کارتان گرفته بود و موفق شده بودید، چرا آن کار را رها کردید و ادامه ندادید؟
برای اینکه آن کار بازار ندارد. باید منتظر میماندیم تا کشتی دیگری بخورد به صخرهای و شرکت ما وارد عمل شود! هرچند بهلحاظ عنوانِ شغلی، مرتبه و اعتباری داشت، مثلاً عنوانِ مبارزه با آلودگی محیط زیست را همه دوست دارند و بسیار هم مورد توجه جوامع انسانی پیشرفته است، اما پولساز نیست و دولت هم یک نهاد برای مدیریت بحرانهای مشابه دارد که در صورت بروز چنین مواردی خودشان وارد عمل میشوند.
بعد از آن شما این شرکت را راهاندازی کردید؟
بله. در آن مجموعهٔ قبلی، مجبور بودم دو سه شیفت کار کنم، در نتیجه انبار بزرگی اجاره کرده بودم. بعد که کار تمام شد، تمامی ابزار و وسایل مربوط به آن حوزهٔ کاری روی دستمان مانده بود. وقتی که بیشتر بررسی و مطالعه کردم، متوجه شدم که همهٔ فروشندههای خوب و شرکتهایی که کارهای خدماتی بهویژه در زمینهٔ مهندسی مکانیک و شیمی ارائه میدهند، به کار با شرکتهای بزرگ علاقهمند هستند، و ما وقتی جنس میخواستیم باید مکرراً تماس میگرفتیم و در آخر هم بهانه میآوردند که مثلاً ما گرفتار کار بزرگتری هستیم.
بعد از مطالعهٔ دقیق، متوجه شدم پیمانکارهای کوچک، سرویسهای بد میگیرند. ضمن اینکه در الگوی کسبوکار (business model) اگر خریدارانتان کوچک باشند، خیلی بهتر از این است که دو یا سه خریدار بزرگ داشته باشید که هر روز بیایند و فشار بیاورند و مصرانه تخفیف بخواهند. بعد هم هرکدامشان که بروند، سیدرصدِ بیزینس رفته است و نمیشود چندان روی این بخش کنترل داشت. بههمین خاطر در حال حاضر در شرکت ECS بهترین سرویس را برای شرکتهای کوچک و متوسط ارائه میکنیم، تا بهطور دائم مشتری مجموعه باشند و بههمین خاطر متجاوز از ۱۰ سال است که ما بهطور متوالی جزو ۵۰ شرکت برتر کانادا انتخاب شدهایم.
لطفاً کمی دربارهٔ شرکت ECS (Electrical Cable Supply Ltd) برایمان بگویید. در حال حاضر چه جایگاهی در صنعت تأمین کابل در کانادا و آمریکای شمالی دارد و در چه کشورهای دیگری فعالیت میکند؟
شرکت ECS در سال ۱۹۸۳ تأسیس شد. عرض کردم که در آن دوره، با مطالعهای که داشتم، متوجه شدم شرکتهای بزرگ به پیمانکاران و واحدهای کوچک و متوسط، سرویس کافی ارائه نمیدهند. بنابراین رفتم سراغ بخشهای میانی و واحدهای خُرد. الان متجاوز از چهل سال است که از تأسیس شرکت ECS میگذرد و در حال حاضر یکی از معدود شرکتهای توزیعکنندهٔ کابل در کاناداست و تنها شرکت کانادایی است که از شرق تا غرب کشور، در همهٔ شهرها دفتر و البته توزیع سراسری دارد. از ونکوور و ویکتوریا گرفته تا ادمونتون، کلگری، تورنتو، مونترآل، هلیفکس و شهرهای دیگر.
علاوه بر شعبات کانادا، ما شبعههایی هم در ابوظبی، قطر و دُبی داریم که کار این نمایندگیها توزیع کابل در آن بخش از خاورمیانه است. کارمندان مجموعه در حال حاضر بیش از دویست نفرند و ده انبار داریم. کابلهای ECS، علاوه بر منازل مسکونی و ساختمانهای اداری، در حوزههای کشتیسازی، نفت و گاز، معادن، کارخانجات،حملونقل ریلی و بخشهای مرتبط با انرژیهای تجدیدپذیر مورد استفاده قرار میگیرد.
آنموقع که شما آمدید اینجا، مهاجر ایرانی خیلی زیاد نبود، درست است؟
نه، آن اوایل تعداد محدودی از ایرانیها در اینجا زندگی میکردند. خواهرم هم اینجا بود که دو سه ماه جلوتر از ما آمده بود. یادم است یک آقایی هم از شرکت نفت اینجا بود.
برخورد دولت و مردم با مهاجرانی مانند شما که از ایران آمده بودند، چگونه بود؟
در ایران، زمانی که من در وزارت اقتصاد بودم، بیشتر با خارجیها کار میکردم. حدود شش هفت سال هم در انگلیس درس خوانده بودم و بنابراین برای من زندگی، کار و مناسبات اجتماعی و شغلی در اینجا، خیلی راحت بود. اوایل، تصمیم گرفته بودیم که فقط بیاییم و بررسی کنیم و ببینیم کانادا چطور جایی است. ازآنجاکه من اهل طبیعت هستم، همیشه عاشق ونکوور بودهام. شاید این شهر، شهر خوابآلودی باشد، اما طبیعت بینظیری دارد.
شما سالهای زیادی در کانادا کار کردهاید، زندگی کردهاید، دورهٔ سختی مثل رکود اقتصادی را پشت سر گذاشتهاید، نظرتان در مورد شرایط فعلی و چشمانداز جنگ اقتصادی بین کانادا و آمریکا چیست؟ فکر میکنید که دلیلش چیست و اینکه چطور میشود با کمترین خسارت از این شرایط گذر کرد؟
من فکر میکنم کاری که دولت ما تابهحال کرده، فوقالعاده هوشمندانه بوده است. برای اینکه اگر شما بخواهید به حرفهای دولت فعلی آمریکا توجه بکنید، ضدونقیض زیاد دارد و اصلاً نمیتوانید کارتان را جلو ببرید. از طرفی، وقتی که با کارمندان عادی و با افرادی که دارند چرخ مملکت را میچرخانند صحبت میکنید، میبینید آنها نگرانی چندانی ندارند. این دو مملکت یعنی کانادا و آمریکا grass root دارند، و این ریشهها را نمیشود بهسادگی از هم جدا کرد. البته هرازگاهی سیاستمداری سروصدایی به راه میاندازد، مطبوعات و غولهای رسانهای هم بر طبل ماجرا میکوبند و البته که چه سوژهای از تنش اقتصادی این روزها داغتر! چون بلافاصله هم تیراژ روزنامهها بالا میرود و از یک رخوت رسانهای درمیآیند و هم استفادههای خودشان را از این وضعیت میبرند.
راستش را بخواهید من چندان نگران نیستم. هرچند در کوتاهمدت متأسفانه اشخاصی که دمِ این موجاند دچار بحران میشوند، ولی در مجموع ساختارهای قوامیافتهٔ مملکت را نمیتوانند متزلزل کنند. اصلاً تأثیر ریاستجمهوریِ چهارسالهٔ یک فرد، در تغییر بنیانها و ساختارهای پیچیدهٔ اقتصادی یک مملکت چیزی نیست که بشود خیلی نگرانش بود.
ولی تأثیر همین تعرفههای جدید بین دو کشور چطور؟
تأثیر تعرفهها را بر مشاغل دیگر باید از صاحبان آن مشاغل پرسید، اما در حوزهٔ شغلی ما بهدلیل اینکه کابل از نیازهای حیاتی و ضروری مملکت است، مقررات خاص خود را دارد و چندان شامل تعرفه نمیشود.
من طی مروری که در کارهای شما کردم، کمک شما به پروژههای زبان فارسی دانشگاه یوبیسی توجهم را جلب کرد. از پروژههای دانشگاهی در مقطع دکترا و فوقدکترا هم حمایت کردهاید و از دپارتمان ایرانشناسی دانشگاه یوبیسی هم حمایت کردهاید. دوست داشتم بدانم چرا این کار را کردهاید؟
از سالها پیش برنامهای داشتم که مجامع معتبر دانشگاهی اینجا را قانع کنم تا کاری برای ایران انجام دهند. از طرفی، جمعیت ایرانی این شهر هم رفتهرفته داشت بیشتر میشد؛ اگر آمار درست باشد، حدود ۵۰ الی ۶۰ هزار نفر ایرانی به این بخش از دنیا مهاجرت کردهاند. یکبار که با معاون دانشگاه یوبیسی صحبت میکردم، عنوان کردم در صورتی میتوانید مدعی باشید یکی از بهترین دانشگاههای دنیا هستید که مرکز شرقشناسی داشته باشید. باوجود اینهمه مهاجر خاورمیانهای در این کشور و در این شهر، بدون داشتن مرکز شرقشناسی انگار کاری از پیش نبردهاید، درحالیکه آکسفورد و کمبریج و جان هاپکینز و دیگر دانشگاههای معتبر هرکدام حتماً یک مرکز شرقشناسی دارند و عضو مهم این بخش فرهنگی هم ایران است. بخش مهمی از کار دانشگاه، تحقیق و تفحص در مورد فرهنگ، تمدن و تاریخ جوامع انسانی است، بهخصوص جوامع تمدنسازی مثل ایران. معاون دانشگاه پرسید که: «به نظر شما چه باید کرد؟» پیشنهاد دادم که اول باید یک طرح تحقیقی جامع تهیه کرد با این منظور که چطور میتوان حمایت مالی برای پیشبرد اهداف مورد نظر را جذب کرد. برای انجام این تحقیق، بیست هزار دلار بودجه لازم بود که من تقبل کردم. متأسفانه نتیجهٔ گزارششان بعد از یک پژوهش ششماهه این بود که: «ایرانیها بههیچوجه آمادگی کمک برای بهوجودآوردن چنین مرکزی ندارند.»
این اولینگام در راستای ایجاد یک مرکز در مجامع معتبر دانشگاهی برای معرفی ایران بود. بعدها مسیرهای دیگری را دنبال کردیم، مثلاً یک مورد از آن، همکاری بنیاد محسنی از سال ۲۰۱۵ با بخش مطالعات خاورمیانهٔ دانشگاه تورنتو در زمینهٔ گسترش مطالعات ایرانشناسی بود. از مهمترین بخشهای این همکاری میتوان به تأمین هزینهٔ بورس تحقیقاتی فوقدکترای مطالعات ایرانشناسی اشاره کرد. همینطور تدوین و انتشار فصلنامهٔ پژوهشهای منطقهای و محلی دیار، بهسردبیری دکتر محمد توکلی طرقی که استاد تاریخ و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه تورنتو هستند.
از طرف بنیاد در این زمینه کارهای متعددی انجام شده، و الان که قدری دستوبالمان بازتر شده و فراغت بیشتری هست، خیال دارم یک مرکز فرهنگی-اجتماعی برای ایرانیهای ساکن در ونکوور راه بیندازم.
ممنون میشویم کمی در مورد بنیاد خیریهٔ محسنی برایمان بگویید و بفرمایید که چه شد به فکر تأسیس این بنیاد افتادید، و تمرکزتان بر روی چه فعالیتهایی بوده است؟
بنیاد خیریهٔ محسنی هم در ایران شعبه دارد و هم در کانادا. دلیل تأسیس بنیاد، جدا از احساس وظیفهٔ انسانی، نوعی ادای دین هم است. ادای دین، هم به ایران و شهر زادگاهم اراک که هرچه داریم از آن آبوخاک است و هم به کانادا که با مهربانی پذیرای ما بوده است. در حال حاضر سه نسل از خانوادهٔ من در این مملکت زندگی میکنند. توفیق ما در پیشبرد برنامههای اقتصادی، بهنوعی وامدار بستر مناسبی بوده که این مملکت در اختیار ما گذاشته است.
از طرفی، ما فامیل بزرگی در شهر اراک هستیم و بهعقیدهٔ من بزرگترین موقوفات ایران مربوط به خاندان محسنی است. پدربزرگ من آقای حاجآقامحسن از عهد ناصری بهبعد بهروایتی صاحب نود تا صد و بیست پارچه آبادی بوده و نصف این املاک ازجمله حدود سیصد باب مغازه را در شهر اراک وقف عامه کرده است. میشود گفت من هم بهنوعی میراثدارِ فرهنگِ وقف و خیریهام، یعنی سنتی که اجدادم باقی گذاشتهاند.
بنیاد محسنی از بسیاری از پروژههای تأسیس یا گسترش مراکز درمانی چه در کانادا و چه در ایران حمایت کرده است. آخرین نمونه، حمایت بنیاد از مرکز اورولوژی بیمارستان عمومی ونکوور بوده است. آیا پروژههای درمانی برای بنیاد محسنی در اولویت است؟
بخش درمان، در مجموعهبرنامههایی که بنیاد خیریهٔ محسنی در دستور کار داشته، همواره بخش ویژهای بوده است. بهطورکلی فعالیتهای بنیاد که بهطور رسمی از سال ۱۳۸۰ شمسی شروع شده، چهار حوزهٔ عمده را شامل میشود: حمایتهای درمانی، حمایتهای معیشتی، حمایتهای فرهنگی و بخش عمرانی، که فعالیت بخش عمرانی بر بازسازی، مرمت و احیاء عمارت تاریخی محسنی در اراک متمرکز است. در مورد هرکدام از این حوزهها میشود مفصل صحبت کرد، اما در جواب سؤال شما که مربوط به بخش درمان و حمایتهای درمانی است، عرض کنم، بنیاد خیریهٔ محسنی بیش از بیست و پنج سال است که در ایران و اراک فعال است و دامنهٔ فعالیتهای این مجموعه هم در این زمینه متنوع بوده، از تأسیس مرکز قلب جعفر محسنی و ساخت خانهٔ آلزایمر در اراک گرفته تا اعزام بیماران خاص به خارج از ایران که از مثالهای مشخص آن میتوان به اعزام یک بیمار مبتلا به همانژیوم برای درمان به روسیه، یا تأمین داروهای شیمیدرمانی و سلولدرمانی برای بیماران سرطانی، همینطور تهیهٔ داروهای نایاب و کمیاب از کشورهای توسعهیافته و ارسال این داروها به ایران برای بیمارانی که واقعاً در تنگنای مالیاند، اشاره کرد. اما در کانادا و بهطور خاص در ونکوور، بنیاد خدماتی داشته که میشود از بین آنها به حمایت از تأسیس مرکز علوم اورولوژیک مؤسسهٔ تحقیقات بهداشتی ونکوور در دانشگاه بریتیش کلمبیا اشاره کرد که حالا محبت کردهاند و این مرکز را بهنام محمدحسین محسنی نامگذاری کردهاند. این مرکز، مرکز بسیار مهمی در رابطه با درمان بیماریهای اورولوژیک است که متأسفانه درصد قابلتوجهی از جمعیت بریتیش کلمبیا با آن دستبهگریباناند. متأسفانه این بیماریها به کلیهها، مجاری ادرار و تخمدانها آسیب میزنند. هزینهٔ سالانهٔ خدمات درمانی مربوط به این بیماریها در کانادا بیشتر از ۲۰ میلیارد دلار است که حدود ۹۰۰ میلیون دلار آن فقط به سرطان پروستات اختصاص دارد.

شما بهمدت ۱۱ سال نشریهٔ «بین خودمان» را منتشر کردهاید. لطفاً کمی دربارهٔ این نشریه، دلیل انتشار آن، وقفهای که در انتشار آن پیش آمد و انتشار دورهٔ جدید آن بگویید.
اولین شمارهٔ نشریهٔ «بین خودمان» در زمستان ۱۳۷۹ شمسی بههمت زندهیاد علیاصغر مظهری کرمانی منتشر شد و انتشار آن سالها بهصورت فصلنامه ادامه داشت. پس از فوت زندهیاد مظهری چندسالی در انتشار این نشریه وقفه افتاد تا اینکه دورهٔ جدید انتشار آن در اسفندماه ۱۴۰۲ از سر گرفته شد و این روزها بهصورت دوماهنامه منتشر میشود. «بین خودمان» مجلهٔ جالبی است؛ از این منظر که تنها نشریهٔ فامیلی در ایران است که گویا در دنیا هم نمونهٔ مشابه آن را بهلحاظ نوع جامعهٔ مخاطب، یعنی نشریهای برای یک خانوادهٔ بزرگ، نمیشناسیم. این مطلب را زمانی زندهیاد دکتر احسان یارشاطر هم گفته بود.
از طرفی، بخش زیادی از بستگانِ ما از چندین دههٔ پیش در کشورهای مختلف جهان ساکن شدهاند، و بسیاری از نسلهای جدیدتر زبان فارسی را نمیدانند. بههمینخاطر بخشی از مطالب مجله به انگلیسی ترجمه میشود که گام بزرگی است در برقراری و حفظ پیوندهای خانوادگی و خویشاوندی. ضمن اینکه این مجله رفتهرفته بههمت مؤلفان و محققان صاحبنامش، در حال حاضر به مهمترین رسانهٔ اراکشناسی بدل شده و در دو نسخهٔ اینترنتی و کاغذی منتشر میشود.
آیا به اینکه روزی به ایران برگردید و همین شرکتتان را در ایران داشته باشید خوشبینید؟
میتوانم بگویم که این بزرگترین آرزوی من است. اگر منظور کار و توسعهٔ شغلی است، البته که نه، سنم بالاست. هرچند که در آنجا شما به هرچیزی دست بزنید، میتوانید آن را بهتر بسازید. اینجا ما میهمانیم، هرچه داریم از آنجاست.

بهعنوان آخرین سؤال، برای ایرانیان مهاجر که به اینجا میآیند، چه توصیهای دارید؟ برای اینکه بتوانند اینجا در کانادا موفق باشند، چه پیشنهادی دارید به جوانانی که به اینجا میآیند و میخواهند موفق شوند؟
بهعقیدهٔ من، باید صبر داشته باشند. فرهنگ این مملکت را بشناسند و خجالت نکشند که از سطوح پایین شروع کنند. توفیق در این مملکت، نیازمندِ صداقت، کار، تلاش و پشتکار مداوم است. اما کسانی که میخواهند زودتر موفق شوند، باید با یک پیشزمینهٔ حرفهای، مثلاً بهعنوان رشتههای مهندسی مانند مهندس نرمافزار به کانادا بیایند.
با سپاس از وقتی که برای این گفتوگو گذاشتید.